فصل اول : ۹ از ۱۰
فصل دوم: ۹ از ۱۰
—
بدون اسپویل…
تفاوت مافیای ایتالیایی ، روسی ، ایرلندی ، ژاپنی و یا هر کدام از گروه های گنگستری که در اروپا و یا آمریکا فعالیت دارند با شخصی مثل پابلو اسکوبار در این بود که آن ها فعالیت خود را در کنار پلیس و دولت میدانستند. سکانسی از فیلم پدرخوانده همان ابتدای فیلم هست که دون ویتو کورلئونه در جواب شخصی که از او تقاضای کمک کرده، پاسخ میدهد: (((چرا رفتی پیش پلیس ، چرا نیومدی پیش من… ))) طی چند نظرسنجی این سکانس به عنوان ترسناک ترین سکانس تاریخ سینما انتخاب شده است. به این صورت که کسانی هستند که خود عدالت را برقرار میکنند ، فرای دولت و یا پلیس.
اما تفاوتی که این گروه های گنگستری و مافیایی که نهایت تلاش آن ها پول در اووردن بیشتر و نفوذ در چند دادگاه و سیاست بود ، با پابلو اسکوبار این بود که جنگ با پلیس و دولت را خط قرمز خود میدانستند.
پابلو اسکوبار اما ترسی نداشت. او با دولت کلمبیا سال ها وارد جنگ شد. بمب گذاری های مختلف ، ترور شخصیت های سیاسی ،کشتن بیش از هزاران پلیس ، قاچاق مواد مخدر به ایالات متحده که اورا به لقب ثروتمند ترین قاچاقچی تاریخ رساند و هزاران جنایت دیگر که کشوری نه چندان در حال توسعه مثل کلمبیا به جنایتکارانی مثل پابلو اسکوبار این فرصت را میداد که همه کار کنند.
و مسلما کشوری آن هم مثل ایالات متحده آمریکا از تمام ظرفیت های خودش استفاده میکند تا جلوی خروج پول از کشورش را بگیرد، حالا این میخواهد با قرارداد باشد یا حضور مستشاری در کلمبیا و یا دخالت در امور داخلی.
سریال Narcos از زبان راوی داستان Steve Murphy مامور امریکایی مبارزه با مواد مخدر (DEA) با بازی تحسین برانگیز Boyd Holbrook روایت میشود.یکی از نکات مثبت سریال این است که راوی داستان در هر قسمت با زبان خیلی ساده و روان با مستندات ، اتفاقات واقعی که پابلو اسکوبار رقم میزد را نشان میدهد.
شروع قسمت اول سریال از اواسط داستان است. و کمی بعد داستان را از زمانی روایت میکند که پابلو اسکوبار قاچاقچی مواد مخدر نبود و سریال به خوبی از اول ، شخصیت پردازی میکند و داستان را به نوعی از ابتدا شروع میکند. ان هم با زبان دلچسب و گاهی کمدی راوی داستان.
شخصیت Javier Peña با بازی Pedro Pascal نیز یکی از کلیدی ترین و اصلی ترین نقش های سریال است که در فصل های بعد نیز نقش آفرینی میکند. و در پایان نقش آفرینی Wagner Moura در نقش پابلو اسکوبار یکی از نقاط مثبت سریال است و مسلما باید برای این شخصیت زیاد تمرین کرده باشد که توانسته به این خوبی از پسش بربیاید.
جلوه های بصری بسیار زیبا از کلمبیا ، موسیقی قابل پسند، شیوه هیجانی بودن داستان سرایی سریال ، شخصیت پردازی خوب ، بازسازی روایت ها طبق مستندات و همه و همه نشان میدهد که نتفلیکس بار دیگر دست برنده خود را بازی کرده و بیش از پیش در این بازی بین کانال ها و شبکه های مختلف سریالی ، ماهر شده.
بخش اعظمِ روایت قصه از زبان «مورفی» به شکل نریشن انجام میشود و بخشِ دیگر، ارجاعات فراوان است به واقعیاتِ تاریخی. چیزی وجود دارد به نام “این همان گویی”، به زبانِ ساده یعنی اثر، زحمتِ ساختنِ چیزی را به خودش نمیدهد بلکه تنها با اشاره به بیرون از خود، تصور میکند محتوایِ خود را ساخته است. در نارکوس نیز دقیقا همین اتفاق افتاده است. سریال به جای آنکه محتوای خود را که همان “قلدر بودنِ پابلو اسکوبار” و “پلیس مواد مخدر، مورفی و پنیا” و این “کنتراست و کنش و واکنش میانِ آنها” را شروع به ساختن کند، تماما به بیرونِ خود ارجاع میدهد. ارجاعاتِ تاریخی و شبه مستند، تصاویرِ بعضا واقعی که از رویدادهایی که نشان میدهد همگی در خدمت همین موضوع هستند. در واقع سریال به جای ساختنِ “همان”هایش، حرفهایش، مدام به بیرون اشاره میکند به این صورت که “این همان” چیزهایی است که میخواستم بگویم. بنابراین چیزی ساخته نشده است تا درام و غیرِ آن بودنش مورد بحث باشد. عینا با یک شبه مستند؟ سریال؟ درسِ تاریخ؟ با یک ایکس طرفیم که مشخص نیست میخواهد چه بگوید. به جای اینکه قصه روی روایت فرمیکِ خودش کار کند، دنیا و آدمهایش را آرام آرام بسازد، مدام به بیرون از خود اشاره میکند. شاید بپرسید سریال میخواهد واقعی جلوه کند و ما را کمی با تاریخ آشنا سازد، حتی هرچند کوتاه کلاس درس باشد. اینکه یک اثر چه میزان، از نظرِ تحقیقی و پژوهشی کامل باشد، ملاکِ برتری برایِ “ساخته شدنِ” آن نیست. اثر باید، دنیای خودش را بسازد، به بیرونِ خودش اشاره نکند (که هنر نیست)، مستقل از بیرون باشد ولی مرتبط با آن (که هنر هست). تمام اتفاقات تاریخی و آدمهایش، فقط “اشاره میشوند”، درونِ سریال “ساخته نمیشوند”. بنابراین حسی تولید نمیکنند، چون سریال در خدمت درآوردنِ درامِ خود نیست. اگر درام نسازد، پس میخواهد چه کار کند؟ میتوانست یک مستندِ خشک و مکانیکی باشد که مدام درسِ تاریخ به ما بدهد. این سریال اما، قصدش از مستندات بیرونی مایه گذاشتن و به اسم درام به مخاطب قالب کردن است. پرداختی قلابی و بی حس.
هیچکدام از کاندیداتوریهای ریاست جمهوری که در قصه کشته میشوند، برای ما مهم نمیشوند. پیشرفت و بزرگ شدنِ اسکوبار در سریال حضور ندارد، در بیرونِ آن است. سریال از زبان راوی میگوید، اسکوبار از نقطهی A به نقطهی B رسید، فلان اتفاقِ C رخ داد، سپس تصاویری مستندگونه نشان داده میشود. فقط میگوید و اشاره میکند، به علاوهی چند سکانسِ فرمایشی داخلِ سریال. چیزی مطلقا در سریال از درونِ خودش ساخته نشده است. نتیجهاش میشود اثری که نه حس دارد، نه درام. به جای دراماتیزه شدنِ جنبههای قصه، فقط با حقیقتهای تاریخی طرفیم که گذرا میآیند و میروند. ساخته نمیشوند، نه ابتدا دارند، نه پرداختی. فقط مستندوار اشاره میشوند که سریال تاکید کند، نگاه کنید، تمامِ چیزهایی که میگویم واقعی است، اگر واقعی است، چرا در سریال ساخته نشده؟ “اشاره کردنِ صرف”، “تصاویرِ مستند را ارائه دادن” و “چند سکانسِ فرمایشی و آبکی” و از این دست کارها. سریال از کلِ روایتِ قصه فقط همین را بلد است. این که “هنرِ ساختن” نیست. اشاره کردن به بیرون است، بیرونِ از پیش ساخته شده و پیش دانسته. چیزی از درون به برون، و سپس به مخاطب وجود ندارد.
نارکوس (Narcos) مجموعه تلویزیونی آمریکایی در ژانر جنایی است که از ۲۵ اوت ۲۰۱۵ در نتفلیکس شروع به پخش شد. دو فصل ابتداییِ این سریال بر اساس زندگی پابلو اسکوبار، قاچاقچی معروف مواد مخدر کلمبیایی ساخته شده است؛ در زبان اسپانیایی نارکو مخفف نارکوترافیکانته است؛ بنابراین عنوان مجموعه به قاچاقچیان مواد مخدر اشاره دارد.
تمام قسمت های این مجموعه , که در کشور کلمبیا فیلمبرداری شده است ودرآن Wagner Moura بازیگر سرشناس سینمای برزیل و Pedro Pascal بازیگر نقش Oberyn Martellدر سریال Game of Thrones نقش آفرینی می کنند.
نارکوس یه داستان واقعی در مورد رشد و گسترس صنف یا سازمان پخش کوکائین در سراسر جهان و تلاش ماموران قانون برای پیدا کردن سردرسته آنها و درگیریهای خونینی که در این بین اتفاق می افتد است.اگه بخواهیم بیشتر وارد جزئیات شویم این سریال در مورد کشمکش های قانونی،سیاسی،نیروهای پلیس،افراد نظامی و غیر نظامی که در تلاش برای کنترل پخش کوکائین که ارزشمندترین کالای جهان محسوب می شود هستند.
پابلو اسکوبار سلطان کوکائین کلمبیا، کسی بود که دولت کشورش میترسید آسیبی به او برساند. اما او حتی به مردگان هم بیاحترامی میکرد، کسی که میلیونها دلار پول نقد را تنها برای گرم نگه داشتن خودش سوزاند و سرانجام توانست به آمریکا برای تعقیب اوسامه بن لادن کمک کند.
در سال های دهه ۱۹۷۰ میلادی اسکوبار رهبر کارتل مشهور مواد مخدر مدلین کلمبیا بود که ۸۰ درصد تجارت کوکایین جهان را در اختیار داشت. این کارتل مواد مخدر قدرتمند ترین کارتل تمام دوران ها است. در آن زمان اسکوبار با پول حاصل از قاچاق کوکایین هفتمین مرد ثروتمند جهان محسوب می شد. همچنین وی رئیس باشگاه اتلتیکو ناسیونال بوده است.
سریال «نارکوس» روایتی ساده اما بسیار جذاب و نفسگیر دارد. در حقیقت ماجراهای واقعی زندگی اسکوبار به اندازهی کافی پتانسیل آن را داشته است که سریالی پر از صحنههای اکشن با حوادث گاه غیر قابل باور بر اساس آن ساخته شود، مانند وقتی که اسکوبار در حین گریز از مافیای رقیب و در جنگل ناگزیر میشود حدود دو میلیون دلار پول آتش بزند تا فرزندش گرم شود.
نویسندگان فیلمنامه با بهرهبرداری درست از این حوادث واقعی، و با افزودن جزئیاتی برای پر کردن خلاهای داستانی، روایتی پرکشش از زندگی این قاچاقچی معروف ارائه کردهاند. این کشش داستانی به خصوص در فصل دوم بیشتر میشود و در این فصل بیننده به سختی میتواند از پای سریال برخیزد.
داستان سریال درباره یک معلم شیمی است که علاوه بر مشکلات میانسالی به مشکل بزرگتری برمی خورد. او متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و قرار است به زودی این دنیا را ترک بگوید، او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای پسری دارای معلولیت می باشد به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند و کمی هم این اخر عمری از یکنواختی زندگی در سنین 50 سالگی فاصله بگیرد...
دکستر (به انگلیسی: Dexter) که در سن 3 سالگی یتیم و شاهد کشته شدن فجیع مادرش توسط گانگسترها بوده دچار آسیب شدید روانی شده توسط افسر پلیس میامی هری مورگان به فرزندی پذیرفته شده بود. وی متوجه گرایشهای بیماری روانی دکستر شد و به وی یاد داد تا اشتیاق وحشت آور خود را برای کشتن کنترل کند و آن را در راهی سازنده با کشتن افرادی که لیاقتش را دارند به کار برد. کسانی که بیشتر آنها از دست سیستم به خاطر راههای گریز در قانون فرار کرده اند یا هرگز دستگیر نشده اند…
داستان فصل دوم در کالیفورنیا رخ میدهد. جایی که سه کاراگاه و یک تبهکار با یکدیگر همکاری می کنند تا پرده از قتلی مخوف که زندگی همهی آنهارا تحت تاثیر قرار داده، بردارند. محوریت این فصل از سریال در مورد زنان سختکوش، مردان بد و تاریخ مخفی سیستم حمل و نقل ایالات متحده آمریکاست...
سریال "بهتره با ساول تماس بگیری" اسپینآف سریال "بریکینگ بد" می باشد که داستانش در مورد وکیل والتر وایت، ساول گودمن (باب ادنکیرک) و دفتر وکالت او و نحوه آشنایی او با اعضای گروه درست قبل از رخ دادن اتفاقات "بریکینگ بد" می باشد...
به خاطر بازی های سیاسی ، یک مرد بیگناه روانه زندان شده و سپس به اعدام محکوم می شود. در اینجا برادر او که یک نابغه است عمدا خود را به همان زندان می اندازد تا خود و برادرش را از آنجا فراری دهد...
بعد از 7 سال و بزرگ شدن فرزند مایکل اسکافیلد ، داستان از آن جایی شروع می شود که “تی بَگ” با یک مدرک می خواهد به لینکولن ثابت کند که مایکل هنوز زنده است. بعد از تحقیقاتشان لینکولن رد پای برادر خود را در یک زندان دورافتاده پیدا می کند و برای نجات او به سفری خطرناک می رود...
سریال فارگو که بر اساس فیلمی با همین نام ساخته شده است که هر فصلش دارای یک داستان مجزا بوده و تیم بازیگری آن متفاوت هستند. داستان فصل اول درباره مردی خطرناک و خشن به نام "لورن مالوو" می باشد که وارد شهر کوچکی شده و علاوه بر ایجاد دردسر برای مردم شهر، با فروشنده بیمه ای به نام "لستر نیگارد" دچار مشکل می شود. داستان فصل دوم درباره مامور پلیسی به نام "لو سالورسون" می باشد که به تازگی از جنگ ویتنام برگشته است و در مورد یک پرونده ی مرموز تحقیق می کند. داستان فصل سوم ماجرای "امت استاسی" مدیر پارکینگ و پمپ بنزین کینگ است که آن را یک داستان و الگوی موفقیت از نوع آمریکایی توصیف میکند، این در حالی است که برادر دیگرش "ری" شخصیت بسیار محتاطی دارد و سالها در زیر سایه برادرش امت زندگی کرده است. رقابت و دعواهای این دو برادر منجر به این میشود که…
در یک روز عادی اتفاقی عجیب همه را شگفت زده میکند . طی یک عملیات نیروهای ویژۀ آمریکا در عراق، مردی پیدا میشود که 8 سال پیش مرگش اعلام شده بود. مردی که محاسنش بلند شده و از تمدن برای چندین سال دور بوده . آن مرد کسی نیس جز " اسکات برودی" .او در این 8 سال اسیر نیروهای القاعده بوده و بر اثرِ تصادف به توسط نیروهای ویژه پیدا میشود. موجِ شادی در میان مردم آمریکا میخروشد...سربازِ وطن به آغوش میهن بازگشته ، حتی رئیس جمهور هم این بازگشت را به وی خوش آمد میگوید. اما آیا همه چیز به همین سادگیست؟...